۲۸ بهمن ۱۳۸۷

مجهول الهویه!


مجهول الهویه!

از تو بجز سرگیجه ای از یاس چیزی در من نمانده و رویای خاموش چشمهای تو چون سایه ای از حزن دیریست در دلم خانه گزیده...تمام بزرگتر ها مرا از اندیشیدن به توهم بازگشتت باز داشته اند ...اما بگذار این آدم بزرگها هرچه دلشان می خواهد بگویند...اگر سهم من از حضور تو تنها اندیشیدن به همین رویای وهم آلود است بگذار بماند. بگذار چراغ دلم را برفروزد و به پلکهای سنگینم رنگ شادی دهد. بگذار سهم من از حضورتو تنها رویایی باشد که با من میزید...راه می رود...شعر میگوید...در دل رویاهام دیگر کدام بزرگتری می تواند مرا از حضور تو نهی کند؟...میگویند که تو آدمی و آدم پری برای پریدن ندارد! چه حرف عجیبی ! بزرگترین دروغ دنیا را چه راحت بر زبان می آورند! مگر می شود آدم نتواند بپرد! با دروغها انس میگیری و سرجایت می نشینی و جم نمی خوری چون آنها می خواهند! بزرگ می شوی .. مذهب میگزینی....درس میخوانی...ممتاز میشوی چون آنها می خواهند....شعر میگویی چون آنها می خواهند...طرح میکشی چون آنها می خواهند... سرکار می روی چون آنها می خواهند...حذف می شوی چون آنها می خواهند...ازدواج میکنی چون آنها می خواهند...بچه می آوری چون آنها می خواهند....بغضت را فرو می خوری چون آنها می خواهند...دردت رامیبلعی چون آنها می خواهند... مثل مترسک می خندی چون آنها می خواهند....

وآنوقت می شود یکی بود یکی نبود....

می آیی مثل پریزادها می نشینی لب زلالترین چشمه...همانطور که در کودکیت خیال میکردی... و در رنگ آب آرزوهایت را میبینی....رویاهای کودکیت را.... شاهزاده رویاییت با اسب سپید می آید...صدایت میکند...اسبش شیهه میکشد... خیال میکنی هنوز کودکی...خیال میکنی می توانی هنوز در رویایت عاشق باشی...مثل کبوتر پرواز کنی و بر شانه شاهزاده رویایت بنشینی...قه قهکی می زنی و کودکانه می رقصی و میروی...


۳ نظر:

  1. ناشناس۲۸.۱۱.۸۷

    آنقدر اینها سختی کشیده اند که فقط باید آنان زا تیمار کرد . خدا از رجوی و زنش نگذزد که این بلا را سر جوانان ما آوردند

    پاسخحذف
  2. ناشناس۲۸.۱۱.۸۷

    بابا ولشان کنید این هارا .. اینها مال این حرف ها نیستند

    پاسخحذف
  3. ناشناس۲۸.۱۱.۸۷

    فکر میکنید اینها جای تو ایران دارند و آینده آنان برای کسی مهم است . دوزار بده اش به همین خیال باش ...

    پاسخحذف

نظر شما در باره مطلب فوق چیست؟